کد مطلب:222976 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:445

بخش نخست
بخش نخست

10 سال از این مدت را امام در روزگار هارون سپری كرده است، از سال 183 تا
193. این دوره از جهتی شبیه است به دوره چهارم، یعنی روزگار امام زین
العابدین؛ به این توضیح كه پس از حركت تند امام هفتم و 4 تا 14 سال در
سیاهچالهای زندان هارون بسر بردن و پنجه نرم كردن مستقیم با قدرت خلافت و
حركات خونین دیگر سادات، در مقیاسی وسیع، اكنون باید حركت را به گونه ای دیگر
ادامه داد، تا هم تجربه در مدتی كوتاه تكرار نشده باشد و هم تكلیف بر زمین
نماند، تكلیف را نه می شود فراموش مرد و نه سست و ناچیز گرفت. پس ترك حركت
نخواهد بود، آنچه هست تغییر صورت حركت است.

امام رضا(ع) در این دورهـتقریباًـشرایط امام زین العابدین را داشت. یعنی
ـچنان كه اشاره شدـنمی توانست و مناسب نبود، تجربه شناخته شده پدر را، به عین
و با همان مظهر تكرار كند، تا نتیجه این شود كه دشمن در برابر موضع شناخته
شده امام قرار گیرد، چنان كه امام زین العابدین نیز به تكرار تجربه عاشورا
شخصاً دست نزد، (چون چنین تكراری در مدتی اندك از نظر غافلگیر كردن خصم نیز
كه از فنون لازمه است، درست نیست)، و به استوار ساختن مواضع دیگری پرداخت كه
یاد كردیم. امام رضا نیز، در این مدت حالی چنان داشت. و سادات به قیامهای
خویش مشغول بودند، و شخصیت امام پشتوانه آنان بود و گاه به سفارش او از ریختن
خون آن شورشیان جلوگیری می شد. از سوی دیگر به نشر بیشتر فرهنگ اسلامی ـدر
شعب مختلف آن به صورتهایی ویژه كه زمان او اقتضا می كردـدست می زد و آن همه
را می گسترد.

8 سال دیگر این دوره، یعنی 8 سالی كه با مرگ هارون الرشید می آغازد (193) تا
مسافرت الزامی امام به خراسان و مرو (201)، با روزگار خلافت محمد امین (193 ـ
196) و خلافت مأمون همزمان است. این دوره نیز از جهتی شبیه است به دوره پنجم،
یعنی روزگار امام محمدباقر(ع) و امام جعفرصادق(ع). زیرا در این دوره بر سر
خلافت، كشمكشهایی فراوان و خون و خون ریزی بسیار در میان بود. محمد امین در
بغداد، عبدالله مأمون در خراسان و خروجهای پیاپی انقلابیون و ...
از سوی دیگر فرهنگهای بیگانهـكه توسعه نفوذ آنها در قشرهای ناآگاه، یا
غیرمتخصص موجب مصدوم ساختن اصالت فكر و نربیت اسلامی می شدـنیز به صورتی نوتر
و جدی تر رو به انتشار گذاشته بود، افكار گوناگون پراكنده می گشت و تشتت می
آفرید، مكتبهای كلامی و فقهی و اخلاقی متعدد و جورواجور هر لجظه بر سر پا
بود، علمای ملل و ادیان، به نام خدمت، همكاری ، ترجمه، طبابت، كتابداری ،
اخترگویی و به عنوان مستشار به منابع قدرت نزدیك شده بودند و به نشر انواع
تفرقه ها و لااعتقادی ها، در میان مسلمانان، سرگرم بودند و مؤمون، به نام
دوستدار فضل و حكمت، این همه را به منظور سیاسی دامن می زد و امكان می داد تا
نفوذ فرهنگی جناح حق راـكه از دوران امام محمدباقر رو به توسعه نهاده
بودـمحدود سازد، و ذهن جامعه را از فراگیری آن فرهنگ انقلابی و حق طلب و
مُقدِم و عملی منصرف سازد، و به ذهنی گری ها سرگرم دارد.

اینها بود كه مشكلات گوناگونی در این دوره، در سطح اجتماع اسلامی ، پدیدار
بود. و از اینجا بود كه شخصیت امام، در این دوره، برای جامعه اسلامی ، بیشتر
و بیشتر مطرح می گشت، بویژه با توجه به گذشته هایی نه چندان دور: بحثهای
شاگردان امام ششم، درباره لزوم رهبر عادل معصوم (درسطح نظری )، درگیری های
چندین ساله امام هفتم، به عنوان پیشوای برحق و طلب كننده حقوق اجتماعی (درسطح
عملی ). اینها همه، انظار را متوجه باقیمانده این مكتب و یادگار این بزرگان
می كردـیعنی امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا (ع). فراموش نمی كنیم كه سادات
نیزـهمراه برخی دیگر از عالمان شیعه یا دیگر مردم شیعی ـدر جناح دیگر اجتماع،
با تكیه به شخصیت و موقعیت امام، مشغول درگیری ها و اقدامات خویش بودند، از
جمله:

محمد بن ابراهیم طباطبا، كه خروج ابوالسرایا، سری ّ بن منصور شیبانی ، در سال
199، به آهنگ بیعت گرفتن برای او بود. ابوالسرایا، محمد بن ابراهیم (محمد بن
ابراهیم بن اسماعیل طباطبا بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه
السلام) را در راه حجاز ملاقات كرد و با او وعده گذاشت كه مردم را به بیعت او
فرا خواند و در روز 10 جمادی الاولای سال 199، در كوفه خود را ظاهر كند، و با
او بود علی بن عبدالله (عبیدالله) بن حسین بن علی بن الحسین زین العابدین(ع).
مردم كوفه گرد او جمع شدند و با او بیعت كردند. از طرف دیگر ابوالسرایا با
غلامان خویش، از خارج كوفه، مردم را به یاری خاندان پیامبر و خونخواهی شهیدان
آل محمد(ص) دعوت و تحریض كرد و روز موعود با جماعتی كه گرد آورده بود، وارد
كوفه شد. در این هنگام، محمد بن ابراهیم بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و
مردم را به بیعت خویش طلبید و عهد كرد كه در میان مردم به قانون كتاب و سنت
عمل كند و جانب امر به مغروف و نهی از منكر را فرو نگذارد.(1)

و همین محمد بن ابراهیم است كه ابوالفرج از جابر جعفی رویات كرده است كه حضرت
امام محمدباقر(ع) از خروج او خبر داد و فرمود:
در سال 199، مردی از ما اهل بیت، بر منبر كوفه خطبه می خواند، كه خداوند به
وجود او بر ملائكه مباهات می كند.(2)

از سخن امام باقر، در حق محمد بن ابراهیم طباطبا، دانسته می شود كه قیام وی
بر حق بوده است و برای حق. و این كه با مردم پیمان كرده است كه به كتاب و سنت
عمل كند، (به پیمان خود) عمل می كرده است و طبق كتاب و سنت، امامت راـپس از
پیروزی كاملـبه دست امام حق زمان خویش، حضرت علی بن موسی الرضا، می سپرده
است. پس او در حقیقت داعی امام رضا بوده است، در این خروج، در كوفه.
دیگر از سادات بزرگ خارج در آن ایام، فرزند امام جعفر صادق(ع)، محمد دیباج
بود، كه در مدینه خروج كرد و مردم را به بیعت خویش فرا خواند. اهل مدینه با

او بیعت كردند. برخی گفته اند محمد بن جعفرالصادق، نخست مردم را به بیعت با
محمد بن ابراهیم طباطبا دعوت می كرد، و چون محمد بن ابراهیم درگذشت، مردم را
به بیعت خود خواند. و این محمد بن جعفرالصادق را، محمد دیباج می گفتند، به
جهت حسن و جمال و بها و كمال او. و او مردی سخی و شجاع و قوی ّالقلب و عابد
بود، پیوسته یك روز روزه داشت و یك روز افطار می كرد، و هر گاه از منزل بیرون
می شد، بازنمی گشت مگر این كه جامه خویش را از تن كنده بود و برهنه ای را با
آن پوشانیده بود. محمد با جماعتی از سادات و علویینِ نامی به جانب مكه روان
گشت و آماده جنگ با سپاه خلیفه شد... (3)

از احوال وی و زهد و عبادت او، و این كه ابتدا بیعت برای محمد بن ابراهیم
طباطبا می گرفته است، روشن می شود كه او نیز در صدد احیای حق و ابطال باطل و
دفع ستم بوده است.

بدین گونه می نگریم كه مأمون، با همه تصفیه ای كه در داخل امپراطوری اسلامی
كرد، تا جایی كه سپاه فرستاد تا برادرش محمدامین را كشتند و سر او را برای
مأمون فرستادند (و او سر محمد امین را در صحن بارگاه خویش بر دار كرد و
لشكریان خود را طلبید و شروع كرد به عطا دادن، و هر كدام را جایزه می داد امر
می كرد تا نخست بر آن سر لعنت كنند)، با این همه نتوانست بر همه مراكز اسلامی
چنان كه باید، چیره شود. در آن روز جهان اسلام، از نظزگاه قدرت ظاهری و زر
و زور و قلدری ، متوجه مرو بود و پایتخت خلافت مأمونی ؛ اما از نظر مواریث
دینی و حماسه حق و ایدئولوژی اسلامی و هویت اصلی رهبر حق، متوجه مدینه بود،
یعنی شهری كه فرزند پیامبر، پیشوای حق و رهبر شعار توحید، در آن می زیست.
اینجا بود كه مأمون مجبور شد تا برای این امر اساسی و بزرگ چاره ای اساسی و
بزرگ بیندیشد...

با پی بردن از معلول به علّت، به این نتیجه می رسیم كه رفتار مأمون نسبت به
امام رضا، نه تنها امری ساده نبوده است، بلكه یكی از راه حلهای مهم سیاسی آن
روز بوده است برای نجات خلافت عباسی . یعنی خلافت، در برابر موضع و موقع
امام، چنان بیچاره می شود كه مجبور می گردد مهمترین شخصیت مخالف را به مركز
قدرت خویش دعوت كند و بر روی فرش خویش بخواند و بالای دست خویش بنشاند. این
آن معلولی است كه ما را به علتی راهنما می گردد. آیا یك انسان غیردرگیر و
فارغ از تجربه های اجتماعی كه بنشیند در مسجد پیامبر و تنها مسئله بگوید و
حدیث روایت كند و درس بدهد و هیچ جناحی را تأیید و تغذیه نكند، چنین نگرانی ِ
عظیمی برای امپراطوریی بس وسیع پدید می آورد؟


1- تتمة المنتهي 193

2- تتمة المنتهي 193

3- تتمة المنتهي 197